۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

بهار من

اگر امروز به جای من ، با من واین پروانه ها بودی ، چه می گفتی ؟
بهار پشت در ،
این تازه داماد آمده از راه ،
نهاده آن عروس سپّید پوش زمستان ، پشت سر را چه می خواندی؟


نمی گفتی که ای پروانه های آشفته و زیبا
نمی بینید که من اینجا برای دیدن رقص بهاری آمدم ؟!
نمی خواهید کمی آرامتر باشید؟
ولی آه ... !
ولیکن هر کدامتان به دنبال همانی پرپر و آشفته می گردید که آن مرد کنار کوی تنهاییم آلوچه میفروشد.


آری بهار آمد
بهارم آیا می آید ؟
بهاری که دل من ، آن گلی باشد که با اندک نشانی از طلوع فصل نو، بشکوفد
بهاری که تمام ابرهایش به دوری گرد کوهی گردد
نه چون پیشین و امروزم گرفته آسمان را سخت و سفت در بغل ، آفتابم را دریغ سازد.


Balatarin Donbaleh Share/Bookmark

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر